زمزمه کن شعر عشق را
به لحظه ای برسانم که عاشقت باشم
اگرچه کمتر از آنم که لایقت باشم
جهان، جهان مصیبت، زمان زمان بلاست
نه این که آمدم آیینة دِقَت باشم
میان این همه توفان، به من اجازه بده
که در عبور از این ورطه قایقت باشم
نبینم اشک به چشمت، فرشتة عاشق
نخواه شاهد آواز هق هقت باشم
بخند و زمزمه کن شعرعشق را، بگذار
که من شریک تمام دقایقت باشم
مهدی شعبانی- شهریار
نگاه تو
در جام هر نگاه تو موج شرابهاست
چشم تو مشرق همه ی آفتابهاست
عطشان به بوسه ی تو رسیدیم و تشنه ایم
سرچشمه ی فریب لبانت سرابهاست
آن کوچه ام که در دل گنگ سکوت شب
از ضربههای گام تو در اضطرابهاست
ادامه مطلب ...
خبر
پس کجایی؟ چرانمی گیری از شب شهرتان سراغم را
لای این روزنامه می پیچم تک تک حرفهای داغم را
بین یک مشت جمله ی خبری، بعد از آن روزهای بی خبری
جمله "سخت عاشقت شده است" بیشتر کرده اشتیاقم را
نقطه چینها شبیه سرب مذاب، پای هر جمله راه می افتند
کلماتی که گر گرفتهتراند، شعله ور می کنند اجاقم را
ادامه مطلب ...