در انتظار
خالی ترین در ختم و عریان نشسته ام
در انتظار مقدم باران نشسته ام
آن بید عاشقم که
به گیسوی
بادها
در متن فصلهای پریشان نشسته ام
فرصت؟ تمام، فاصله، از خاک تا خدا
در حل این معادله حیران نشسته ام
دستی دوباره کاش، از اول بسازدم
در ابتدای خلقت انسان نشسته ام
در روستاست ریشه من مدتی، ولی
بر شانه های لخت خیابان نشسته ام
یک قطره اشک، جان مرا سبز می کند
چشم انتظار چشم عزیزان نشسته ام
رضا علی اکبری
آتشفشان زخم
باگریه گفته بود در آن شب، به من کسی
تا دل نسوخت، با تو نگوید سخن کسیدر عمق زخم جان من آتش گداختند
آتشفشان به یاد ندارد چو من کسی
دیری ست در خرابه دل،مرده است عشق
آخر نخواند مرثیه ای یک دهن کسییعقوب گر به پیرهنی داشت دلخوشی
از یوسفم نداد به من پیرهن کسی
پاییز بود و لاله در آغوش خاک سرد
حاجت نداشت هیچ به غسل و کفن کسی
در حفظ آبروی شما غرق بوده ام
فریاد رس نداشتم از مرد و زن کسیمن مرگ را به چشم چشیدم در آن غروب
جز آفتاب داشت دل سوختن کسی؟
محمد عباس کهن