آتشفشان زخم
باگریه گفته بود در آن شب، به من کسی
تا دل نسوخت، با تو نگوید سخن کسیدر عمق زخم جان من آتش گداختند
آتشفشان به یاد ندارد چو من کسی
دیری ست در خرابه دل،مرده است عشق
آخر نخواند مرثیه ای یک دهن کسییعقوب گر به پیرهنی داشت دلخوشی
از یوسفم نداد به من پیرهن کسی
پاییز بود و لاله در آغوش خاک سرد
حاجت نداشت هیچ به غسل و کفن کسی
در حفظ آبروی شما غرق بوده ام
فریاد رس نداشتم از مرد و زن کسیمن مرگ را به چشم چشیدم در آن غروب
جز آفتاب داشت دل سوختن کسی؟
محمد عباس کهن