غم عشق
حالا تو بگو غیر غم از عشق چه دیدی
با خاطره و اشک به جایی نرسیدی
باز از هنرت پر شده سر تا سر کوچه
صد چهره از «او» بر در و دیوار کشیدی
در خواب ابد رفته در آغوش خیابان
آن گل که شبی منتظرت بود و نچیدی
تا کی بشمارم نفس فصل خزان را؟
از جاده صدای قدمم را نشنیدی؟
عشقی که تو را در وسط راه رها کرد
زهری است که با لذت از آن جام چشیدی
با غسل غزل شسته ام این بار تنم را
شاید به خداحافظی خاک رسیدی
سمیرا یکه تاز- زرندیه