زندگی
مانند دو خورشید که بالای زمین است
چشم تو، سفر کردنم از شک به یقین است
روشن شده شب های پریشانی شعرم
اینها همه از دولتی این دو نگین است
ای معنی هر واژه ی مبهم! چه نیازی
با تو به لغت نامه، به فرهنگ معین است؟
آتش بزن ای عشقِِِِِ! همه زندگی ام را
آوارگی و در به دری بهتر از این است
من عکس تو را باز در آغوش گرفتم
چون برکه که با خاطره ی ماه عجین است
آری، نرسیدیم به هم، حیف، ولی نه
« تا بوده همین بوده و تا هست همین است»
رضا نیکوکار_ رشت