دل
ما را دل از کشاکش دنیا شکسته است
این کشتی از تلاطم دریا شکسته است
تنها ننالم از غم ایام و جور یار
باشد مرا دلی و ز صد جا شکسته است
از آنچه پیش دوست بوَد در خور نثار
تنها مرا دلی بوَد، اما شکسته است
یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان
بازار من ز گرمی سودا شکسته است
هر چیز بشکند ز بها افتد ولیک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است
هر کس به ملک صبر و قناعت نهاد پای
دست هزار گونه تنها شکسته است
هادی رنجی