برای تو
حرفی نمانده است بگویم برای تو
جز اینکه سخت گشته دلم مبتلای تو
در من جنون دیدنت از حد گذشته است
کی می رسد به چشم مریضم شفای تو
دیگر دعای من به خدا نمی رسد
شاید که فرق می کند او با خدای تو
شسته است اشک من تن این جاده را، هنوز
بر آستان در نرسیده ست پای تو
غافل شدم ز یاد تو در سجده ی نماز
نیّت نموده ام بخوانم قضای تو
آن که به عشق، جان من از ابتدا سرشت
تقدیر را گره زده با دستهای تو
بسته شده ست راه گلو در بیان شعر
دیگر گرفت حنجره در انزوای تو
امین دانشی - مشهد