عیب لیلی
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری ست
به هر جزوی ز حُسن او قصوری ست
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیدۂ مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی ست
کزو چشمت همین بر زلف و رویی ست
تو قد بینی و مجنون جلوۂ ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خون است
تولب می بینی و دندان که چون است
مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق بر جایی بلند است ...
«وحشی بافقی مثنوی "فرهاد و شیرین"»