از دور
از دور می آید،صدایی شور دارد مرد
در جاده گم رد پایی کور دارد مرد
می آید و چشمش به شکل سنگ خاموش است
در کار خود دست و دلی مجبور دارد مرد
دیگر چگونه پل زند تا صبح تا پرواز
وقتی که زخمی این قدر ناسور دارد مرد؟
از یادهای کهنه لبریز است انگاری
از داغها بند و بساطی جور دارد مرد
می خواهد از شکل نگاه خویش پر باشد
از زندگی تنها همین منظور دارد مرد
شعبان کرم دخت