آن پنجره
کو کلبه ای که داشتم در باغ گردوها؟
آن پنجره که باز می شد رو به شب بوها
آن شاخه های روشن نارنج و سیب و یاس
آن آسمان سبز آن فوج پرستوها
آن ازدحام ساکت پروانه های عشق
عطر اقاقی ها و بوی تند لیموها
آن آشیانهای پر از آواز مرغ حق
آن سهره ها، گنجشک ها آن کبک و تیهو ها
آن دل سپردن بر عبور لحظه های سبزآن پر شدن از های و هوی جاری جوها
آن روزهای انتظار آخر اسفند
که می نشستم در کنار برکه ی قوها
گلگشت ها و پرسه های صبح و ظهر و عصر
در امتداد کرت نعناها و کاهوها
دلگیرم از دیوارهای سنگی و خاموش
از آسمان بی شهاب از برج و باروها
از این خیابان های تار، آن کوچه های تنگ
از همهمه، از ازدحام، از این هیاهوها
محمد رحیمی