چون یک جسد از درخت آویزانم (1)
چشمان تو دو پنجره ی رو به آفتاب
من گرم آفتاب توام با تنی مذاب
شاید دچار حالتی از خلسه می شوم
بیدارم، آفتاب مرا برد به خواب
چشمان تو خلیج قشنگی میان ماه
هر روز سمت چشم تو دل می زنم به آبکشف نگاه منقلب کشف الکل است
چشمان تو مخمّرو یادآور شراب
مجهول این دو چشم، چرا حل نمی شود؟
چشمان تو معامله ای سخت بی جواب
چشمان تو مدرس عشق اند روز و شب
چشمان تو معلم بی خشم و بی عتاب
این چشم ها چقدر به دادم رسیده اند
این
چشم ها قشنگ و نجیبند، بی حساب
شمیم عبدلیان