عشق
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
ساعتی بی شور و مستی سر نمی آید مرا
سر به سر گشتم جهان را خشک و تر دیدم بسی
جز جمال او به چشم تر نمی آید مرا
هم محبت جان ستاند، هم محبت جان دهد
بی محبت هیچ کاری نمی آید مرا
شربت شهد شهادت کی به کام دل رسدضربتی از عشق تا بر سر نمی آید مرا
جان بخواهم داد آخر در ره عشق کسی
هیچ کار از عاشقی خوشتر نمی آید مرا
غیر وصف عاشق و معشوق و حرف عشق "فیض"
درّی از دریای فکرت بر نمی آید مرا
گر سخن گویم دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمی آید مرا
فیض کاشانی