اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

میز عصرانه


با دستهای لرزانم

در را

می گشایم

تو

با لباسی به رنگ روشن

ایستاده ای  

لحظه ای

نگاهت می کنم

از هجوم خاطره ها

سرم گیج می رود

شاید

خواب و خیالی بیش نبود!

ای کاش

زندگی

جز مهر و محبت

همه اش

خواب و خیال بود

می گویم:

عزیزکم

دم در بد است

داخل شو!

***

درهوایی که

بوی پاییز می دهد

چای داغ

و قهوه تلخ

و شیر و شکر

آماده است

میز عصرانه را چیده ام

فقط تو را

کم دارد!

در سر و صدای کتری

و فضای 

انباشته از بخار آب

و عطر قهوه

و بوی شمع معطر

چشم در چشم هم

حکایت های تلخ و شیرین

را مرور می کنیم

و آنگاه

شکایت از جدائیها

چون

بخار آب

از پنجره بیرون می رود

و

در آسمان آبی

محو می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد