دفتر غم های من
آمد از باغ نگاهم برگ سبزی چید و رفت
واژه ی امید از چشمان من دزدید و رفت
او که عمری با غزل های دلم خو کرده بود
عاقبت از ایل چشم شاعرم کوچید و رفت
گریه گریه بغضهایم شد سرود رفتنش
هق هق این کودک احسای را نشنید و رفت
دفتر غم های من در پیش چشمش باز بود
خاطرات تلخ و شیرینی به من بخشید و رفت
گرچه او مرهم نشد بر زخم های قلب من
روی قلب کهنه ام مشتی نمک پاشید و رفت
گریه هایش را درون بقچه ای پیچیده بود
وقت رفتن با لبی خندان مرا بوسید و رفت
دانیال رحمانیان، جهرم