مه و سال ها هرچه بر ما گذشت
طربکاه و اندوه افزا گذشت
شب و روزها از پی یکدگر
امید افکن و عمر فرسا گذشت
مه و سال، با «ای فسوسا!» رسید
شب و روز با «ای دریغا» گذشت
اگر بود شادی که هرگز نبود
چو برق آمد و برق آسا گذشت
رسید از غم و درد، جانم به لب
به من لحظه و ساعتی تا گذشت
نداند کسی جز من و روز و شب
که بر من چه روز و چه شب ها گذشت
چه حاصل ز دیروز و امروز من؟
که این هر دو در فکر فردا گذشت
به شب های عمرم که از دیرباز
به یاد تو ای ماه سیما گذشت
ز خود پرسم: آیا سپیده دمید؟
شب هجر، باقی بود یا گذشت؟
به خود گویم از بهر تسکین درد:
اگر چند درد از مداوا گذشت،
مخور غم که گویا سپیده دمید
شب تیره هجر، گویا گذشت
بلی، عمر من، روز و شب، سال و ماه
بسی سخت بگذشت، اما گذشت
گذشتم ز هستی که در روزگار
توان رستن از هر غمی با گذشت
ز مهر تن تو به سوز تو نیز
گذشتیم و شوق تمنا گذشت
تواند کشد دست از ناکسی
کسی کز سرجمله دنیا گذشت
به ما هر چه کردی و خواهی بکن
ز تو ما گذشتیم و از ما گذشت
ولی از تو می پرسم: ای سنگدل!
که از تو خدا خواهد آیا گذشت؟
دکتر مظاهر مصفا