اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

پریان دریا

آنگاه

که در آسمان ابری

رهایم کردی

و دستت را از دستم کشیدی

آنقدر

در زیر باران ماندم

تا گرمای دستهایت

از دستانم پرید! 

 

چنین شد که

از جنگلها گذشتم

دشتها

و کوهها را

با پایی خسته

طی کردم

در دریای خروشان

با قایق لرزانم

از موجهای سهمگین

گذشتم

تا به آرامش

اقیانوس بیکران رسیدم

در اشعه طلایی خورشید

پریان دریایی

با گیسوان خیس

دلم را بردند

صدای نرم و لطیف آنان

چون صدای جویباران

در بهاران

گوشم را نوازش داد

گفتم: ای زیبا رویان

آیا

برای من

در شهر شما

جایی هست؟!

خندیدند

کای آدمیزاده!

تو

جایی نداری حتی

میان آدمیان!

خسته و سرگردان

با چشمانی گریان

نگریستم به آنان

آن مهربان پریان

پاک کردند اشکهایم را

با لطافت دستانشان

ناگهان

همگی در اعماق آبهای زلال

غوطه خوردند

در سکوت مواج دریا

زیر نور آفتاب

بر کف خیس قایق

دراز کشیدم

تنها

آنگاه

سایه گیسوان

دخترکان دریا

بدنم را پوشاند

صدایی زیبا

در گوشم زمزمه کرد

کنون

تو هم

با ما

بیا!

پس با نگاهی به ساحلهای دور

گفتم

بدرود ای چهره های عبوس!

ای دلهای ناپاک

ای قلبهای پر از کینه و حسد

ای زبانهای نامهربان

و ای همه آنان

که صدایم نرسید

به گوشتان

بدرود

هزاران بار

بدرود

***

چنین بود

که من بودم و پریها و دریا

بر گهواره ای

از گیسوان بافته شده آنان

با رقصی موزون

در اعماق آبها

غوطه خوردم

آه

چه زیباست اینجا

شکوفه های لبخند

سازهای مهربانی

آغوشهای پذیرا

دلهای پر از صفا

آری

من بودم و آنها

و تا ابد دریا و دریا

فروردین 95

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد