رؤیا
دوباره چشم سیاه تو کار دستم داد
که از کسالت شب تا سحر شدم آزاد
به باغ سبز خیالم فقط تو را دیدم
و دیدن تو به رویای من صفایی داد
مرا به غنچه ی لبخند میهمان کردی
چقدر شاد شد این دل، همین دل ناشاد
نگاه گرم تو خیره، به دور دست افق
و گیسوان تو در رقص با ترانه باد
چه شد که یاد تو کردم کنار شرجی شب
که باز، یاد نگاه تو کار دستم داد
اصغر ره %D