اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

چشمهایم

جناب!

لطفا چانه را

روی دستگاه بگذارید

پلک نزنید!

 

  در آن صبح نیمه ابری

چشمهایم را

در اختیار آنها

نهادم

پرستو

پشت شیشه

پرپر می زد

چشم دوختم

به عمق دستگاهها

 

قطره ها

چشمهایم را سوزاند

مردمک چشمم

بازتر شد

با چشمان اشک آلود

به تو نگریستم

تو

با مهربانی

مرا پشت دستگاه نشاندی

از آنطرف

چشم در چشمم دوختی

و من از طرف دیگر

به تو

زل زدم

گفتی

با چشم دیگرت

به گوش من نگاه کن!

و من محو

موهای رنگین تو شدم

که در کنار گوشت

از زیر روسری ات

بیرون ریخته بود

با یک چشم

به عمق چشمانت

می نگریستم

و با چشم دیگر

به موهای درخشانت!

سوزش

چشمم تمام شد

ولی

اشک همچنان روان بود

نمی دانم

تو

در درون چشمان من

چه چیزی را

جستجو می کردی

اما

من برای ذره ای عشق

چشمان تو را

می کاویدم

آخر

مهربانی

در چهره ات موج می زد

چه خام بودم من

که چشمان تورا

از پشت دستگاههای

بی جان و سنگدل

می نگریستم

با دیدگانی اشکین

در خیابانها

چرخیدم

چهره ها را

کاویدم

به امید مهربانی

ولی

افسوس

همه عبوس

یا دست در دست

یک دوست

ندیدند مرا

اگر آرزو

در لانه گرمش

پناهم نداده بود

شاید

آواره

در خیابانها

عشق و مهربانی را

جستجو می کردم.

اسفند94

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد