اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

امید

غروب دلگیر پاییز

آنگاه که خورشید

زودتر از انتظارت

نور کم فروغش را

از تو دریغ می کند  

تو

در تنهایی خود قدم می زنی

یقه پالتو را

بالا می دهی

و دست های سردت را

در جیبت مشت می کنی

راستی

به چه فکر می کنی؟

به نسیم سرد و نسبتا گزنده ی پاییز؟

به وطنی دور؟

به آشنایانی دورتر؟

یا به آغوش یار؟!

نمی دانم فکر تو چیست؟

ولی من

به امید

امیدوارم!

چون امید

در نظرم

مساوی است با بی نهایت

امید من

امتداد دارد تا ابدیت

فدایت شوم

بگذار

این بار

من به جایت فکر کنم

در حالی که

در سرمای پاییزی

در گرمای پالتوی مشکیت

فرو رفته ای

وه که چه زیباست

نیم رخ تو را

در غروب نگریستن!

قدمهایت را تند کن

در خانه

شمع ها را

روشن کرده ام

فنجان قهوه ات

روی میز

کنار مبل

لب های تو را

می طلبد!

در را باز کن

پالتو یت را درآور

موهایت را

پشت سرت جمع کن

و در گرمای مطبوع خانه

در حالیکه عطر قهوه را

در ریه هایت فرو می بری

نفسی عمیق بکش

خود را در مبل رها کن

قهوه بنوش

و پیامهای عاشقانه را

در گوشی ات مرور کن

عزیزم

من در همه غربتم

در همه سکوت اجباریم

و در همه چیزهای سرد دیگر

درونم را

با عشق و امید

گرم و پرهیاهو

نگاه داشته ام

قهوه ات را بنوش

روزی

پاییز یا زمستان؟

بهار یا تابستان؟

نمی دانم کدام

امید

از پشت کوههای ناامیدی

طلوع خواهد کرد

تا

من

تو

ایشان

بلکه

 ما

در نور پرفروغش

قهوه هایمان را بنوشیم

راستی

دوستان

قهوه تان را

با شیر میل می کنید

یا با

شکر؟!

آبان ماه 1394

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد