اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

دست های جادویی

کفش های آهنین

عصای چوبین

اراده فولادین

راه ها پیموده شد 

 

دشت و کوه

جنگل و جلگه

دریا و برکه

همه و همه

با پاهای خسته

چه دلگیر می نماید

وقتی از خستگی

خواب

فرسنگ ها از چشمانم

دور می شود

و باید

شب های طولانی را

با غلتیدن در بستر

از قبل خسته تر

صبح کنم!

آنگاه

در ساعتی

نیمه ی شب

یا

صبح علی الطلوع

یا

هر زمان دیگر

تو

نرم نرمک

در بستر پر ملالم

حاضر می شوی

و دست های

 جادویی ایت

به تمام اجزاء بدنم

نیرو دهند

با گرما

و لطافت دستت

با رایحه

دل انگیز بدنت

مرا می بری

بر فراز

گل های رنگارنگ

در پهنه دشتی

سبز و مخملین

آه

کاش دستان حریر گونه ات

هیچگاه

از بدنم دور نمی شد

کاش

در پیچ و خم های

موج گونه اندامت

غوطه می خوردم

غرق می شدم

و کاش

مرا بی جان

در ساحل خودت

رها می کردی

تا باز

انتظارت را

این بار

نه برای رفع خستگی

که برای گرفتن جانی تازه

با نفسهایت

هوای مرطوب

و جنگلی را

بر شش های خشکم

وارد کنی

آنگاه سبز و با طراوت

در دشت گل ها

با انبوه پروانه ها

در نسیمی که

می وزد از سمت دریا

رها شویم؛ رها!

مهر ماه 94

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد