تو مثل بادی و من ...
تو مثل بادی و من بید سر به فرمانم
مباد آنکه دمی بی تو سر بچرخانم
خراب و خسته ام امشب نگاه مستت کو؟
بیا و جرعه ای از عاشقی بنوشانم
ببین چگونه غم روزگار بعد از تو
دوباره می نهد آرام سر به دامانم
ببین زمانة اکنون که لایق مرگ است
« چگونه می طلبد خون بها ز چشمانم»
شگفت نیست که بعد از تو مثل شمعی مست
تمام خویشتن خویش را بسوزانم
تو می روی و زمین بوی مرگ می گیرد
تو می روی و من از بودنم پشیمانم
عبد الرحیم سعیدی راد