کوی عشق
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی
باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
ادامه مطلب ...
افتخار
سعادتی ست که من هم معاصرت هستم
هنوز هم که هنوز است، خاطرت هستم
تو یک پیاده روی کهنه ای و متروکه
فقط منم که در این کوچه عابرت هستم ادامه مطلب ...
منم
جان من دور نشو، دست بکش بر کفنم
من همان در به در غرق شده در لجنم
شهر برهم زدی و مست زلیخا شدنی
کاش وارد شوی و پاره کنی پیرهنم ادامه مطلب ...