تعداد صفحه: 250
در می زنی...
در می زنی آهسته و در می زنی مغرور
من پیش پایت می رسم از سال های دور
از سال های کودکی، از سال های جنگ
از سال های پیری ام، از سال های گور
من پیش پایت می رسم اما نمی مانی
مانند خوابی در دل شب می شوی مستور! ادامه مطلب ...
کاروان عشق
کاروان عشق را بانگ درای دیگرست
گوش ما بر ناله ی درد آشنای دیگرست
بر دل تنگم درِ فیضی ست هر زخم ستم
بر تنم هر داغ، باغ دلگشای دیگرست
شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست
روشنایی، محفل ما را زجای دیگرست ادامه مطلب ...