اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

هو

 

 

خیره به خورشید

شب تاریک

در جاده

با پیچهای تند

از تونل ها

گذشتم  

در زیر نم نم باران

و ریتم یکنواخت برف پاک کن

رخوت

حس عاشقی

آنجا

که در یک صبح ابری

در گرگ و میش هوا

به شهر و روستاها

تفنگ در تفنگ هم

رسیدم

بوی نان تازه

حرکت تند ورزشکاران

و آن دورتر

چهره ای مهتابی

که موهای سیاهش

از روسری بیرون افتاده بود

کنار خیابان

آه

چه درخششی

و چه لذتی

پس از آن خستگی

چنین شد

که مرا

در بزم خود

میهمان کردند

آن

گیسوگشادگان جنگلی

در زیر

درختان خیس از باران

در جنگل انبوه

و من

دل ماندن نداشتم

از راه دریا

خود را

به قایقهای سفید

رساندم

و در هوای مه آلود

راهی اقیانوسها شدم

در همان

صفحه گسترده آب

در خلوت خالی

نه قایقی

نه کشتی

آنجا

که

جز پرندگان دریایی

نبود کسی

در بزم

پریان دریایی

میهمان شدم

ولی

من برای ماندن

نیامده بودم

خود را

رساندم به فراسوی اقیانوسها

آنجا

که کوه و دشت

همه سفیدند از برف

و

دخترکان برفی

که

با دانه های پر تلألؤ برف

گیسوان مشکین خود را

آراسته بودند

و در کلبه

مهربانی ها

پناهم دادند

و من

از آن

گیسوان برف آگین

و دندانهای

مروارید گون

گذشتم

و دنبال تو

آنقدر در برفها رفتم

که بیهوش شدم

آنگاه

در حالتی بین خواب و بیداری

صدای مهربانت را شنیدم:

" آتش را

برافروخته کنید

هیزمها را

بر آتش بریزید"

و من

در پرتو هیزم گداخته

به آرامشی رخوت انگیز رسیدم

پاهای یخ زده ام

که از دور دست ها

از میان برفها

از سراشیبی کوهها

گذشته بود

در کنار گرمای

آتش عطرآگین

از بوی هیزمهای صحرایی

به آرامش رسید

آه

ای پاهای خسته

که پیمودید

کوه و دشت را

نه تنها

کوه و دشت

که از آبهای سرد

و از دریای شمال

گذر کردید

آنگاه

در کنار آتشی

نه چندان پایدار

به خواب فرو رفته اید

به کجا؟

به کدامین سرزمین؟

مهم نیست

هر جا

 تو باشی

در طلیعه روز

آنجا

که خورشید

از پشت کوههای پر برف

سر بر آورد

در کنار آتشی

که دیگر رمقی ندارد

در پناه گیسوانت

و گرمای سوزان بدنت

خیره

به قرص آتشین خورشید

می نگرم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد