اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته


هر دو به یکدیگر نگاه می کردیم

صدای یکنواخت قطار

تکانهای آرام و گهواره مانند

آن بیرون

شبی چون قیر تاریک

از دور

کورسوی لامپی و کلبه ای

و ما هر دو

  

گاهی

به دور دستها خیره می شویم

و می کوشیم آن کلبه دوردست را تجسم کنیم:

کشاورز پیر

خسته از مزرعه برگشته

شیر گاو و گوسفند را دوشیده

و حالا

در زیر نور چراغی کم سو

شام می خورد

در کلبه باز است

و نسیم ملایمی بوی یونجه و پونه را

به همراه می آورد

و لامپ آرام تکان می خورد

ما

هردو

دلمان می خواست در آن کلبه

در سکوت شب

به سر می بردیم

هر دو

بی خواب می شدیم

و در زیر نور ماه قدم می زدیم

و هوای سرشار از

عطر گلهای وحشی را

می مکیدیم

سپس

روی تخته سنگی

کنار جوی آب نشسته

به صدای شرشر آب

گوش می سپردیم

وقتی به خود می آمدیم

ساعتها گذشته بود

و سحر بود

باید

دوگانه ای می گذاردیم

این ها همه

در خیال من و توست

ما

الان

در کوپه قطار به سرعت در حرکتیم

هر کدام

در افکار خود غرقیم

آیا به آن کلبه می رسیم؟

چشمهایت به آسمان می نگرد

و نور ماه

در مردمک چشمت

برق می زند

موهای افشانت

گونه هایم را نوازش می دهد

دستهایت به هم فشرده می شود

گویی

قلبم را

در کف دو دستت می فشاری

قلبی دردمند

که میان دستانت می طپد

از گذر زمان

و حوادث گذشته

و اکنون در اختیار توست

با آن مدارا کن

دلتنگی ها را رها کن

با چشمانت او را صدا کن

و با لبانت در گوش او نجرا کن

با مژه هایت

نوازشش کن

و با دستان لطیفت

پناهش بده.....!

1/4/1390

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد