با من است
از تبار رودم، امّا کوه دردی با من است
نوبهار سبزم و پاییز زردی با من است
گرچه غیر از فکر صلح و دوستی در من ندید
زندگی هر روز در فکر نبردی با من است
از شما هر جا مرا یک لحظه آبی گرم شد
عاقبت دیدم که از آن آه سردی با من است
در دلم آهی ست سرد از دودمان سوختن
دور شو آیینه جان! در سینه، گردی با من است
می گریزم هر طرف صحرا به صحرا یاد او
باز چون مجنونِ مستِ دوره گردی با من است
رفتی و بعد ازتو من یک لحظه تنها نیستم
هر کجا تنها شوم، غم مثل مردی با من است
دکتر سمیرا عاطفی