باران نور
باران مهر می چکد از هر ترانه ات
آغوش گل لطافت روح جوانه ات
تاک لبت عصاره شیرینی شراب
گل می کند از عطر نسیم ترانه ات
در انحنای کوچه کسی گریه می کند
وقتی سکوت خفته به نای شبانه ات
ای روشنای صبح غزلجوش آفتاب
شیراز پر شد از عطش حافظانه ات
آفاق چشم تو غزل آواز عاشقی ست
خورشید می دمد ز تب هر کرانه ات
آتش زدی به خرمن عمرم در این دیار
شد آسمان سیاه ز دود زبانه ات
نقشی بدیع دیده در آیینه ی خیال
چشم شقایق و نگه عاشقانه ات
خورشید می دمد ز افق های دور دست
از آسمان ململی صبح شانه ات
مهتاب بر سکوت شبم خنده می زند
تا ابر صبح بردمد از صبح خانه ات
آیینه ای برابر چشمت نهاده ام
تا سرکند قناری شوق بهانه ات
وقتی که بوسه بر لب گل می زند نسیم
عطر بهار می وزد از آشیانه ات
اکبر بهداروند-کرج