او
من اگر از حس خود چیزی نمی گفتم به او
بی گمان حرف دلش را می شنیدم مو به مو
اشتباه از سادگی این دل دیوانه بود
بس که رو می زد به من، ناگفتنی ها را بگو
گفتم و از دست دادم آنچه را می خواستم
بسته شد هم راه پس، هم راه های پیش رو
من به شوق وصل او با اختیار خود زدم
قید خیلی چیزها از جمله قید آبرو
فرصتی اندک ندارد تا بپرسد حال من
بسته درهای امیدم را برای گفتگو
می روم دیگر سراغم را اگر روزی گرفت
ای درِ بسته بگو از قول من این را به او
چینی بشکسته ی دل، بند را پس می زند
تا بفهمد آب رفته برنمی گردد به جوی
مریم جلالوند