باغ بلور
خورشید رنگین گرمتابی در عبورم
صبح قناری جوش باران سرورم
چون اتفاق بارش ابر بهاران
باغ تجلّی رنگ پلهای عبورم
با پله های شب گذر کردم ز مهتاب
بر شانه های باد بر موج خطورم
عطر نسیم یاسمنهای سحرگاه
موج کلیم آفتاب صبح طورم
نزدیک نزدیکم به تو مانند سایه
فرسنگها، اما ز آغوش تو دورم
پیک نوای آفتاب شوق دیدار
پیغام شورانگیز هر آوای شورم
پیغمبری گمنام تر از من نباشد
وقتی که در آیینه ها بینی ظهورم
نه اضطرابی دارم و نه قبض و بسطی
در تلخکامیها چو ایوب صبورم
با بشنو از نی، الفتی دیرینه دارم
مثل کتاب عشق و عرفان در مرورم
خورشید وقتی در محاقی تاب می خورد
مهتاب می خندید در باغ بلورم
«اکبر بهداروند – استانبول»