می سوزد
بسان شمع که در التهاب می سوزد
دلم برای خودم چون شهاب می سوزد
به هیچ تذکره ای نامی از دلم نرواد
کزین ذغال فروزان، کتاب می سوزد
کسی که علم نظر داشت، بی گدار نرفت
غریق نابلد اما در آب می سوزد
به سنگ هرزه ی چخماق، شعله برمفروز
که خرمن دل ما با شتاب می سوزد
به سردی سخنی شعله بر دلی مفکن
که در کناف موّدت طناب می سوزد
زبان ببند و زدوری دوست ناله مکن
کسی که محرم دل شد، حجاب می سوزد
صبا ز نکهت زلف تو شمّه ای آورد
ز شور بی خودی ما شراب می سوزد
مگو که موی سپید است، زال دوران باش
و گرنه نامده پیری شباب می سوزد
حسین مهرآذین دلجو- اندیمشک