زیبا
زیبایی ات در آینه پرانعکاس بود
یلدای گیسویت به تن شب لباس بود
خورشید بوسه کز لب بلبل طلوع کرد
لبخند گل نهایت یک التماس بود
رقصید مست مست در آغوش شعله ها
پروانه ای که جرعه کش جام یاس بود
بذری که فکر رابطه با آفتاب داشت
با خط سرنوشت زمین در تماس بود
ماهی که با توکل دریا شد آشنا
مانند یک نهنگ دلش بی هراس بود
گل روی صحنه جایزه ی ناز را ربود
روزی که جشنواره ی پوپک سپاس بود
می پخت نان، تبار من از خوشه های خشم
وقتی که سرنوشت زمین حکم داس بود
آن کس که باختم دل و دین در قمار او
در حکم عاشقی نگهش، پیک آس بود
تنپوش هر چه رنگ به برداشتی، ولی
عریانی ات در آینه ها بی لباس بود
«پرویز عباسی داکانی»