آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من
من ناگزیر سوختنم چون که زل زده است
خورشید تیز چشم تو با ذره بین به من
ای قبله گاه ناز، نمازت دراز باد!
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من
یاران راستین مرا می دهد نشاناین مارهای سرزده از آستین به من
تا دست من به حلقه زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگین به من
محدوده قلمرو من چین زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده است به من....
(علیرضا بدیع)