سؤال
آمدی،اما چرا پای تو همراه تو نیست
چشمهای جاده پیمای تو همرا تو نیست
تا تکانی خستگی های مرا از شانه ام
دست، این همسایة پای تو همراه تو نیست
دیدمت اما نگاه تو به سویم پل نبست
باغ لبخند شکوفای تو همراه تو نیست
چون درختان خزان آلود،افتادم به خاک
می رسی، حتی تماشای تو همراه تو نیست
در نگاه من نشستی پس سلام تو کجاست؟
هان ! ببخشایم که لبهای تو همراه تو نیست
آمدی، اما دلم می گوید این تو نیستی
هیچ از پنهان و پیدای تو همراه تو نیست
شعبان کرم دخت