کوتاهه (شعر و داستانک ها)
18
به محوطه پر دار ودرخت بیرون منزلمان
برای پیاده روی رفته بودم
سه دختر خردسال همبازی دیدم
به اتفاق به من که در حکم بابا بزرگه بودم
سلام کردند
من هم پاسخ دادم واز یکی یکی شان اسمشان
را پرسیدم
همه گفتند : نازی
گفتم « عجب نازی آبادی».
19
به تازگی گوشم سنگین ورنگین شده است
از یکی پرسیدم به آدمی که تازه علائم ثقل
سامعه در او پیدا شده باشد چه می گویند
گفت : نوکر
20
هزار نکته باریکتر زمو دارم
اگر چه در سر من هیچ تار مویی نیست.