در خزان
گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد
اول بلا به مرغ بلند آشیان رسد
ای باغبان! ز بستن در پس نمی رود
غارتگر خزان چو به این گلستان رسد
حرف شب وصال که عمرش دراز باد
کوته تر است از آن که ز دل بر زبان رسد
آخر همه کدورت گلچین و باغبان
گردد بدل به صلح چو فصل خزان رسد
مرهم به داغ غربت ما کی نهد وطن؟گوهر ندیده ایم که دیگر به کان رسد
رفتم فرو به خاک ز سرکوب دوستان
نوبت کجا به سرزنش دشمنان رسد؟
بی بال و پر، چو رنگ ز رخسار می پریم
روزی که وقت رفتن از این آشیان رسد
پیغام عیش، دیر به ما می رسد "کلیم"
می در بهار اگر بکشم، در خزان رسد
کلیم کاشانی