دلتنگی
عطش می بارد از جانم، سراپا تشنه ی آبم
به زیر پای من دریا، خودم را در نمی یابم
شقایق های احساسم ز دلتنگی چه می سوزد
کجایی ابر نیسانی که بی تو در تب و تابم
مثال قایقی هستم به دور از ساحل دیدار
امیدم را ز کف دادم، اسیر دست گردابم
شکسته تار دل از غم، ترانه بر نمی خیزدصدا بیرون نمی آید، دگر از نای مضرابم
گلویم را خیالت آن چنان در چنگ خود دارد
که شب کابوس می بینم، دگر راحت نمی خوابم
شکوفا شو در این گلشن، بهار سبز رؤیایم
که من چشم انتظار رویش چون تو گُل نابم
اسدا... حیدری "فخر" – بندر انزلی