آمدی
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم، صورت بی جان بودم
نه فراموشی ام از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه ی اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شبکه نه در بادیه ی خار مغیلان بودم
زنده می کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته ی هجران بودم
به تولاّی تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
"سعدی" از جور فراقت همه روز این می گفت"
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
سعدی