با من باش
تا مردم این شهر در خوابند با من باش
از راه آهن تا خود دربند با من باش
صبحانه می خواهی اگر در حس و حال کوه
در کوله دارم چای و کیک و قند، با من باش
کم اخم کن با من، دلم ترکید جان تو
کل جهان قربان آن لبخند، با من باش
تنها بیا از لحظه ی تحویل سال نو
تا آخر بیست و نه اسفند با من باش
یادت بماند تو کمی کوچکتری از من
از من فقط بشنو همین یک بند: با من باش
هر چیز گفتم یک چرا در کار آوردی
حالا بیا بی چند و چون یکچند با من باش
یکدفعه می بینی که کوهستان به حرف آمد
می گوید ای دلخواه! ای دلبند! با من باش
آرش شفاعی