تردید
گاه یک سنگم و گاهی یک سبویم
گاه خامش گاه پر از های و هویم
گاه همصحبت خویشم و گاهی
با در و دیوار گرم گفتگویم
گاه شادم بر لبانم نغمه دارم
گاه بغض آلوده می خواهم بمویم
گاه لبریز از امید و شور و شوقم
گاه اما یأس می بارد ز رویم
گاه مردابم پر از احساس ماندن
گاه می گردم که دریایی بجویم
گاه مثل سرو سرسبزم و گاهی
دست پاییز است شاخ و برگ و بویم
کیستم من؟ چیستم من؟ ها بگویید
آه ای آیینه های روبه رویم
مانده ام تنها میان جمع اضداد
محو تردیدم خدا را با که گویم؟!
محمد رحیمی - رامهرمز