برگ خشک
احساس خالی بودن و بیهودگی دارم
از زندگی، از عشق، حتی از تو بیزارم
از تو که می بینی غرورم زیر پا له شد
من برگ خشکی زرد در پاییز بیمارم
هرچند باران بهاری در غزل زیباست
از چشم گریان قلم پاییز می بارم
ادامه مطلب ...یادگار
صبح شادی ست، در کنار توأم
شور شعرم که در شعار توأم
مثل گل های شادی صحرایی
روشن از خنده بهار توأم
تو که بردی، دگر چه می خواهی
من که بازنده قمار توأم
بغلم کن که بی قرار توأم
جان چه باشد فدا کنم ای عشق
سر بداری زسبزه وار توأم
آه، ای مهربانی بسیار
بغض در بغض یادگار توأم
صفای باغ
ز عطر قمصر کاشان ز بس که سرشاری
صفای باغ بهار و بنفشه را داری
تمام عمر در این حسرتم، چرا یک بار
لبت به ناز نگفته است دوستم داری
به موج خاطره هایم در انعکاس عطش
نسیم یاسمن و بوسه های تبداری
ادامه مطلب ...