در می زنی...
در می زنی آهسته و در می زنی مغرور
من پیش پایت می رسم از سال های دور
از سال های کودکی، از سال های جنگ
از سال های پیری ام، از سال های گور
من پیش پایت می رسم اما نمی مانی
مانند خوابی در دل شب می شوی مستور!
اما نمی مانی تو، یعنی...؟نه! زبانم لال
اما نمی بینم تو را یعنی...؟ نه! چشمم کور
تو در کنارم هستی و من را نمی بینی
من در کنارت هستم، اما دختر مغرور
تو بیتی از حافظ بخوان، من بیتی از اقبال
تا دست در دست هم از شیراز تا لاهور
احمد شهریار