باران
برگها زرد شد و ریخت، به پای باران
چون عروسی است به صد رنگ، قبای باران
می رسد زمزمه ی عشق، به گوشم از نو
ناودان چون که کند پخش، صدای باران
می دهد مژده ی سرسبزی فردای بهار
به گل و بوته هر باغ، خدای باران
آسمان اشک فشان است و زمین خنده به لب
اشک و لبخند گره خورده به نای باران
نخل در خلسه ی خود خواب رطب می بیند
چون رسیده به سرش دست شفای باران
می رود قافله ی چلچله تا فصل بهار
شاد باز آید با لطف و صفای باران
من هم از پنجره ی خانه ی خود می بینم
زندگی بخشی بی چون و چرای باران
«مسیح اسدی پویا - شیراز »