لاله جنون...!
تاشقایق سحر از کوه تماشا برخاست
ابر لبریز ز اشک از تن دریا برخاست!
گفت با ابر که من تشنه باران توام:
این میان گریه ابر از سخن ما برخاست!
همه اهل وفا چشم به حافظ دارند
غنچه عشق ز شعرش چه شکوفا برخاست
بلبل شعر لبت خواند غزل از سعدی
دختری رقص کنان از گل آوا برخاست
دیده در مدح تو شعر و غزلی تازه سرود
لاله سرخ جنون از شب صحرا برخاست
تا که از راز نگاهت نشود آگه عشق
ساقی میکده در پرده به حاشا برخاست
ابر تقدیر نبارید و بهاران طی شد
آتش آهی شد و از چشم ثریا برخاست
مریم شعر کنار تو نشست، اما مجد
لحظه ای ماند و چو عطر گلی از جا برخاست