یادآوری
نشستم بگویم که باری ندارد
درختی که در خود بهاری ندارد
بهار منی، ای شکوه شکفتن
بدون تو گل اعتباری ندارد
بدون تو آیینه ای کهنه هستمکسی با تماشام کاری ندارد
بدون تو ای مذهب مهربانی
طلای تدین عیاری ندارد
لبی ترکن از روزهای گذشته
که حالم به جز شرمساری ندارد
تو در خاطرم زنده باشی ،مهم است
فراموش کردن که کاری ندارد
وحید دانا- قائمشهر