سنگنامه
آری، خدا سپرده تو را مثل جان به من
اما نداده است تو را رایگان به من
من، چشم بسته عاشق زیبایی ات شدم
این باغ را اگر چه نداری نشان به من
سیل بهاری ام که به پا بوست آمدم
گلچین که نیستم شده ای بدگمان به من
تنگ است دست و بالم و باور نمی کنم
دادی دلی وسیع تر از آسمان به من
تا دشمنان مقابل من صف کشیده اند
تیر شما نمی خورد ای دوستان به من
دیگر چرا با خنجر و خون دست برده اید؟
کافی نبود آن همه زخم زبان به من؟
یک روز نیز تیر شما را کمان کند
دنیا که لطمهها زده با این و آن به من
من نامه می پراندم و او سنگ می پراند
بی پرده بود پاسخ آن مهربان به من
روشن شد از عبور شهابش دلم
آخر رسید خبری زین کاروان به من
حسین شنوایی (شهاب سبزواری)