دلتنگی
گلهای حسرت می دمد از گلشن دلتنگی ام
بوی شقایق می دهد پیراهن دلتنگی ام
اشکم روان از چشم تر، از سینه ام خون جگر
دریا به دریا می رسد در دامن دلتنگی ام
ابری ست آفاق دلم، کو تیغ رعد آسای عشق؟
تیغی که آسان بگذرد از جوش دلتنگی ام
یک آسمان خونابه ی فریاد می بارد به خاک
هر خوشه گر خالی
شود از خرمن دلتنگی ام
کی می شود این
آسمان، این آسمان بی ستون
ویران شود از تیشه ی بنیان کن دلتنگی ام؟
ای عشق، ای آتش نفس! من تشنه ی آزادی ام
نقبی بزن بر قلعه ی بی روزن دلتنگی ام
گر روی وحشی کم شود، زانوی ظلمت خم شود
خورشید آتش دم شود آتشزنِ دلتنگی ام
"شبدیز" را میخواره کن، دلواپسی را چاره کن
ای دشمن دلواپسی، ای دشمن دلتنگی ام
حسن اسدی – شبدیز