اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

هو


راز

چه حسرت بار

و افسوس

ساعات خوش

در تاریکی مطلق

سپس نوری

از چراغ ماشین های رهگذر

که از پنجره می تابید 

 

آن

نجوای رازها را

در لحظه ا ی

زیر نور گذرا

از

حس لامسه

به

حس بینایی

تبدیل می کرد

و آنچه

با تمام وجود حس می کردم

در لحظه ای

می دیدم

اما ما

با یکدیگر

همراز بودیم

پیمانی نانوشته

عهد و میثاقی در قلب

چرا

سومین نفر بداند؟!

وقتی

نگاتیوهای قدیمی

که جایش در تاریکخانه بود

جلوی روشنایی روز گرفتی

چه شد؟

تمام عکسها سوخت

همه خاطره ها دود شد

و همه اعتماد خاکستر!

رازهایم را

با خود

به گور می برم

تا

در کوچه و بازار

نزنند جارچیان

آن را

جار!

رازهایم را

در دل پردردم

پنهان می کنم

تا مبادا

بیکارگان ولگرد

سرک کشند

در

صندوقچه اسرارم!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد