در کوی او
میدوم بی پا و سر، آسیمه سر در کوی او
می وزم همچون نسیم باختر در موی او
خالقش در خاک او مشک و گلاب آمیخته
زان سبب مست است نرگس از گِل خوشبوی او
سحر و افسون می کند زنگ کلام دلکشش
ساحران در حیرت از موسیقی و جادوی او ادامه مطلب ...
اسب خیال
میان آینه دیدم دوباره زاده شدم
از اسب سرکش دنیای خود پیاده شدم
خیال آبی خود را کشانده ام اینجا
درون رخت سپیدم چه فوق العاده شدم
در آسیاب زمان، گندمانه، گیسویم
سپید گشت و فقط وقف خانواده شدم
ادامه مطلب ...