در کوی او
میدوم بی پا و سر، آسیمه سر در کوی او
می وزم همچون نسیم باختر در موی او
خالقش در خاک او مشک و گلاب آمیخته
زان سبب مست است نرگس از گِل خوشبوی او
سحر و افسون می کند زنگ کلام دلکشش
ساحران در حیرت از موسیقی و جادوی او
پشته پشته کشته می بینی ز پیش و پشت وی
بس که تیرش بر هدف باشد، کمان ابروی او
قطره ای بودم که دریا منتهای آرزوم
لیک دریا را بدیدم شعبه ای از جوی او
شاه و فرزین است و من سر باز و جانباز رهش
چوب چوگان است و می چرخم مثال گوی او
زخمها خوردم در این راه و خمم بر چهره نیست
چشم دارم چون به درمانگاه و هم داروی او
کعبه عشق است و هر دم بیشتر می خواهمش
من نمازم را به جا آرم به سمت و سوی او
روز گاری شیر بودم در پی صید و شکار
حال، حال بهتری دارم، شدم آهوی او
«محمدرضا مومن نژاد – نیشابور»