مگر می آیی
پا به پای سحر از کوه و کمر می آیی
من و دیدار تو؟ افسوس! مگر می آیی!
روح اسطوره ای ات حامله ی طغیان است
موج بر دوش ز دریای خطر می آیی
می چکد شور ز شولای حماسی فامت
آتشین جلوه ای از برج سحر می آیی
شال سبز تو بر آن گردن الماس تراش
یال در یال کدام اسب کهر می آیی؟
تشت خورشید ز باروی فلک می افتد
تا زپشت قلل حادثه در می آیی
جوی چشمان تو از جاری ایهام پر است
گرم جوشی و گریزان به نظر می آیی
می پرد پلک اهورایی تندیس ظهور
غایب حاضر من! کی ز سفر می آیی؟
مرتضی امیری اسفندقه